حکم عشق

واسه تویی که به حکم عشق اسیرتم

حکم عشق

واسه تویی که به حکم عشق اسیرتم

یادم میاد

تموم خاطراتت یادم میاد
یاد اون روز که دلت میگفت منو میخواد
اگه تو نمونی پیشم دیونه میشم
آخه من چی کار کنم تو بمونی پیشم
فکر تو یه لحظه از سرم نمیره
من میگم میمونی اما دل میگه میره
نذار تا قصه مون این جوری تموم بشه
میدونم تو میری مهرم حروم میشه
بگو حرفت چیه ؛ آخه دردت چیه
تازه اول راهیم ، خداحافظی چیه
می دونستم میری و تنهام میزاری
تو که از حال دلم خبر نداری
می دونستم آخرش این جوری میشه
یکی مون تنها میمونه واسه همیشه

دلم برات تنگ شده ساسان جونم

سلام  

با امروز دقیقا ۳ روز است که ساسان را ندیدم و خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی دلم برایش تنگ شده . 

برایت شعری از سهراب می نویسم امیدواورم لذت ببری عشق من  

 

گوش کن . دورترین مرغ جهان میخواند 

شب سلیس است ویک دست و باز  . 

شمعدانی ها 

و صدا دارترین شاخه فصل ماه را میشنود .  

پلکان جلو ساختمان  

در فانوس به دست 

و در اسراف نسیم 

گوش کن جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را 

چشم تو زینت تاریکی نیست 

پلکان را بتکان . کفش به پا کن و بیا 

و بیا تا جایی . که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد  

و زمان روی کلوخی بنشیند با تو  

و مرا میر شب اندام تو را . مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند 

پارسایی است در آنجا که تو را خواهد گفت  

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است  

 

دروغ - عشق و گناه

اگر دروغ  رنگ داشت هر روز شاید

ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست

و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود

اگر عشق ارتفاع داشت

من زمین را زیر پای خود داشتم

و تو هیچ گاه عزم صعود نمی کردی

آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها به تمسخر می گرفتی

اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد

اگر دیوار نبود نزدیکتر بودیم, همه وسعت دنیا یک خانه می شد

و تمام محتوای سفره سهم همه بود

 و هیچ کس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمی شد

اگر خواب حقیقت داشت

 همیشه با تو در آن ساحل سبز لبریز از نا باوری بودم

اگر همه سکه داشتند, دلها سکه را بیش از خدا نمی پرستیدند

و یکنفر کنار خیابان خواب گندم نمی دید

تا دیگری از سر جوانمردی بی ارزشترین سکه اش را نثار او کند

اگر مرگ نبود زندگی بی ارزشترین کالا بود, زیبایی نبود, خوبی هم شاید

اگر عشق نبود به کدامین بهانه می خندیدیم و می گریستیم؟

کدام لحظه ناب را اندیشه می کردیم؟

چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟

آری بیگمان پیش تر از اینها مرده بودیم, اگر عشق نبود

اگر کینه نبود قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند

و من با دستانی که زخم خورده توست

گیسوان بلند تو را نوازش می کردم

و تو سنگی را که من به شیشه ات زده بودم به یادگار نگه می داشتی و

ما پیمانه هایمان را شبهای مهتابی به سلامتی دشمنانمان پر می کردیم