داری بی همسفر می ری مسیر اشتباهاتو
غبار بی کسی پوشوند تموم رد پاهاتو
بیا برگردیم اون روزا ما که همدیگرو داریم
کی گفته آخر خطیم کی گفته آخر کاریم
تو دستاتو تکون میدی همینجا آخر راهه
داریم از هم جدا می شیم داریم می ریم تو بی راهه
می ترسیدم از امروزی که تو قلب کسی جا شی
دارم فرداتو می بینم محاله با کسی باشی
داری از اول جاده دو راهی رو نشون میدی
از این لحظه جدا می شیم تو دستاتو تکون میدی
حالا من موندم و سایم که از تنهایی بخ کرده
منو و این نقطه ی پایان که دنیامون غروب کرده
شخصی در حال مرگ بود و قبل از مرگش او وصیت کرد: من 17 شتر و 3 فرزند دارم
شتران مرا طوری تقسیم کنید که بزرگترین فرزندم نصف انها را و فرزند دومم یک سوم انها را و فرزند کوچکم یک نهم مجموع شتران را به ارث ببرند
وقتی که بستگانش بعد از مرگ او این وصیت نامه را مطالعه کردند متحیر شدند و به یکدیگر گفتند ما چطور می توانیم این 17 شتر را به این ترتیب تقسیم کنیم؟
و بعد از فکر کردن زیاد به این نتیجه رسیدند که تنها یک مرد در عربستان می تواند به انها کمک کند
بنابراین انها به نزد امام علی رفتند تا مشکل خود را مطرح کنند
حضرت فرمود: رضایت میدهید که من شترم را با شتران شما اضافه کنم آنگاه تقسیم بنمایم. گفتند: چگونه رضایت نمی دهیم. پس شتر خویش را به شتران اضافه نمود و به فرزند بزرگ که سهمش نصف شتران بود، نه شتر داد. به فرزند دوم که سهمش ثلث شتران بود، شش شتر داد و به فرزند سوم که سهم او یک نهم بود، دو شتر داد و در اخر یک شتر باقی ماند که همان شتر حضرت بود.
ارسالی از محمد www.labal.blogfa.com
قلب من میگه که هستی اما چشمام میگه نیستی
خیلی سخته باورم شه که تو پیشم دیگه نیستی
بگو که هنوز چشاتو روی عشق من نبستی
چشم من میگه تو رفتی اما قلبم میگه هستی
حالا که همش خیاله بذار دستاتو بگیرم
بذار تو فرض محالم با تو باشم تا بمیرم
بذار عاشقت بمونم! بذارعاشقت بمونم!
حالا که همش تو رویاست نذار دل تنگت بمونم
مرگه بیداری برا من اینو خیلی خوب می دونم
بذارعاشقت بمونم!