-
او تمام هستی من است
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 19:27
دیگر ملالی نیست جز ندیدنت - نداشتنت - نخواستنت - راندنت - باختنت - رفتنت - نماندنت - با او و هزار اوی دیگر بودنت - بدون مکث پاسخ منفی دادنت و عشقی نیست جز عشق به چشمان ناز تا ابد روشنت ساسان عزیزم این را برایت نوشته بودم و بازهم می نویسم هر ستاره نمایانگر شبی است که از تو دورم آسمان چه پر ستاره است !!!!!
-
سوختم
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 15:56
چه زیبا! گفتم دوستت دارم !چه صادقانه پذیرفتی! چه فریبنده ! آغوشم برایت باز شد !چه ابلهانه! با تو خوش بودم !چه کودکانه ! همه چیزم شدی ! چه زود ! به خاطره یک کلمه مرا ترک کردی ! چه ناجوانمردانه ! نیازمندت شدم ! چه حقیرانه! واژه غریبه خداحافظی به من آمد! چه بیرحمانه! من سوختم
-
غم
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 15:53
وقتی که به دنیا اومدم صدایی در گوشم طنین افکند و گفت من تا آخرین لحظه عمرت با تو هستم گفتم تو کیستی گفت من غمم: پیش خود خیال کردم که غم عروسکی هست که من با اون بازی کنم اما الان که فکرشو میکنم میبینم من بازیچه ای هستم به دست غم
-
خدایا
شنبه 1 آبانماه سال 1389 16:23
این چه سرنوشتیه که همش بد میارم ؟ این که رسم زندگی نیست ای خدا کم میارم ازهمه سختی گذشتم اما هیچی نمیگم با همه صبری که دارم من دارم کم میارم من دارم کم میارم من دارم کم میارم ای خدا کاری نکردم پس چرا بد میارم من تو این دور و زمونه از کسی خیری ندیدم به هرکی خوبی که کردم جز بدی چیزی ندیدم چشم من تا آخر عمر نمی خواد همش...
-
قلب یخی
شنبه 1 آبانماه سال 1389 16:06
دیگه دیره واسه موندن دارم از پیش تو میرم جدایی سهم دستامه که دستاتو نمیگیرم تو این بارون تنهایی دارم میرم خداحافظ شده این قصه تقدیرم چه دلگیرم خداحافظ دیگه دیره دارم میرم چقدر این لحظه ها سخته جدایی از تو کابوسه شبیه مرگ بی وقته دارم تو ساحل چشمات دیگه آهسته گم میشم برام جایی تو دنیا نیست تو اوج قصه گم میشم
-
شعر love
جمعه 30 مهرماه سال 1389 15:28
لحظه ی به تـو رسیـدن یه تـولد دوبـاره س شهرچشم تورو داشتن یه غروب پرستاره س خواستن دستــای گرمت مث ماجرا می مونه برق المــاسای چشــمت مث کیمیا می مونه اگه تو قسمت من شی می زنم یه رنگه تازه اسم من کنار اسمت قصرخوشبختی می سازه زیر چتر لمس دستات میشه تا خدا رها شد می شه رفت تا آسمونا شاید اون بالا خدا شد بــا تـو غم رنگی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 18:17
http://riazi3arazeleftekhar.blogfa.com/ تولد حضرت علی بن موسی الرضا مبارک به این وبلاگ هم سر بزنین مال من و همکلاسی هامه دوستتون دارم قلب هاتون عاشقانه بتپه و زندگی هاتون پروانه ای باشه
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1389 16:58
شب رفتنت آرزو میکنم…! نشد تا تو هستی من عاشق بشم . نشد قلب ما عشقو باور کنه … به امشب به تقدیر من عشق تو به حالی که بی من، تو داری قسم به عنوان روزی که بردی منو به حسی که گفتی میایی قسم به دل خواهی اولین دلهره به گاهی که با من نبودی قسم جدا میشی و میرود خاطره ولی شک نکن من به تو میرسم نشد تا تو هستی من عاشق بشم...
-
میدونی . . .
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1389 16:52
میدانی که طاقت دوری از تو را ندارم ولی جدایی با تو را دوست دارم. می دانی چرا؟ چون با اینکه جدایی از تو بسی برایم دشوار است ولی در عین حال دلپذیر هم هست ، زیرا به خاطر تو دلتنگی به سراغم می آید . پس بدان که دل تنگی ها هم بخاطر تو دوست دارم و تو از حال من خبر نداری .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 مهرماه سال 1389 17:45
گل از موج هوا می آید امروز نسیم از کوچه ها می آید امروز زمین دیبای نور افکنده بر دوش بروی گل چمن واکرده آغوش زند لبخند قم بر روی افلاک درخشد چون نگین بر تارک خاک ولادت حضرت معصومه و روز ملی دختران به همه دخترای گل و با حال مبارک
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1389 17:28
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ... ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ... کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ... کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 11:41
امام صادق (ع) : شیعیان ما را در سه چیز بیازمایید : در مواظـبـت بر اوقـــات نمـــازها ، در نگهدارى اسرارشان از دشمنان ما و در همدردى و کمک مالى به برادرانشان شهادت حضرت امام جعفرصادق (ع) تسلیت باد . . .
-
چگونه نگریم؟
سهشنبه 6 مهرماه سال 1389 15:38
بغض فرو خورده ام ! چگونه نگریم ؟ غنچه ی پژمرده ام ! چگونه نگریم ؟ رودم و با گریه دور می شوم از خویش از همه آزرده ام چگونه نگریم ؟ پرسشم راز بی وفایی او بود حال که پی بردم چگونه نگریم ؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 مهرماه سال 1389 15:54
امشب و تنهایی . . . باز حال و هوای بودن تو مرا از خود بیگانه می سازد و با یاد همه ی لحظات آبی رنگ ، شاید هم سرخ ، شاید هم سبز که با هم داشته ایم به زیر مهتاب می نشینیم من هنوز هم رنگ عشق را در تک گلی تقدیمی به تو می بینم . همان گلی که حتی وقتی خشکید هنوز هم به رنگ سرخ عشق مانده است
-
جواب مریم گل
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 16:26
سلام در جواب به مریم عزیز باید بگم اونیکه میخواستمش و میخوامش کسی بود که تو رویاهام همیشه به دنبالش بودم و بالاخره تو واقعیت یافتمش اما انگار لایق نبودم چون انقدر با رفتارم و بدون قصد آزارش دادم که از دست دادمش اون موقع که کنارم بود و دوسم داشت علاقشو باور نکردم و الان محتاج علاقشم محتاج صداشم محتاج نگاهشم و محتاج بوی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 شهریورماه سال 1389 20:43
عید سعید فطر مبارک
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 شهریورماه سال 1389 20:43
عید سعید فطر مبارک
-
خاطره جمعه مون
شنبه 20 شهریورماه سال 1389 20:29
امروز جمعه است و عید فطر ازصبح اومدیم خونه مادر بزرگم از ظهر بارون گرفته. بارون شدید که صدای برخوردش با سقف شیروانی خانه فریاد سکوت را میشکنه .بعد ازظهر بود و همه در خواب نیمروزی. یک جفت اسپرت پوشیدم بایه دست گرمکن و شلوار بعدآهنگهای آلبوم رگ خواب را با آخرین صدا با هدفون گذاشتم و شروع کردم تو بارون دویدن به سمت دریا...
-
دو راهی
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 15:36
داری بی همسفر می ری مسیر اشتباهاتو غبار بی کسی پوشوند تموم رد پاهاتو بیا برگردیم اون روزا ما که همدیگرو داریم کی گفته آخر خطیم کی گفته آخر کاریم تو دستاتو تکون میدی همینجا آخر راهه داریم از هم جدا می شیم داریم می ریم تو بی راهه می ترسیدم از امروزی که تو قلب کسی جا شی دارم فرداتو می بینم محاله با کسی باشی داری از اول...
-
تقسیم 17 شتر
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1389 15:35
شخصی در حال مرگ بود و قبل از مرگش او وصیت کرد: من 17 شتر و 3 فرزند دارم شتران مرا طوری تقسیم کنید که بزرگترین فرزندم نصف انها را و فرزند دومم یک سوم انها را و فرزند کوچکم یک نهم مجموع شتران را به ارث ببرند وقتی که بستگانش بعد از مرگ او این وصیت نامه را مطالعه کردند متحیر شدند و به یکدیگر گفتند ما چطور می توانیم این 17...
-
قلب یخی
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 16:47
قلب من میگه که هستی اما چشمام میگه نیستی خیلی سخته باورم شه که تو پیشم دیگه نیستی بگو که هنوز چشاتو روی عشق من نبستی چشم من میگه تو رفتی اما قلبم میگه هستی حالا که همش خیاله بذار دستاتو بگیرم بذار تو فرض محالم با تو باشم تا بمیرم بذار عاشقت بمونم! بذارعاشقت بمونم! حالا که همش تو رویاست نذار دل تنگت بمونم مرگه بیداری...
-
وحشت
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 16:43
وحشت از عشق که نه ! ترس من فاصله هاست ! وحشت از غصه که نه ! ترس من خاتمه هاست ! ترس بیهوده ندارم . صحبت از خاطره هاست ! صحبت از کشتن ناخواسته ی عاطفه هاست ! کوله باریست پرازهیچ که بر شانه ماست ! گله از دست کسی نیست ! مقصر دل دیوانه ی ماست !
-
یه رووووووووووووووووووووووووووووووز
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 16:40
یه روز یه عاشقی بود . . . عشقش رو دید که داره جون میکنه رفت پیشش تا آرومش کنه میدونی چرا جون میکند ؟ چون لحظه ای که عشقش می رفت تموم بدنش تکه تکه می شد فقط قلبش نبود . . .
-
گذشته . . .
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 16:25
تمومش کن دیگه بسه خیال نکن با رفتنت دنیا به آخر می رسه پیش خودت فکرمی کنی بی تو دووم نمیارم اما اینو بدون دیگه هیچ حسی من بهت ندارم من خیلی وقته که تو رو دیگه گذاشتمت کنار آره منم همونی که میخواستمت دیوونه وار خیال میکردی تا ابد اسیر چشمات می مونم هی منو تحقیر بکنی هیچی نگم دم نزنم خیال نکن که بعد تو واسم مهمه رفتنت...
-
حس خوب
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 16:22
نگاه من تو چشای اون یه حس خوب توی قلبم بود نمی شد یه لحطه بی تو باشم عاشق بودم دوستت داشتم عشق تو رو تودلم کاشتم حرفای تو توی ذهنم بود هرروز بیشتر می شدیم ازهم دور نمی تونستم بگم دوست دارم اما داشتم . . . اما داشتم عشق تورو تو دلم کاشتم اسمت روی لب های من بود کی فکرمی کرد من یه روز بشم مجنون تو چشام باز شد موقع تنهایی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 16:19
گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتر است . . . واقعا؟؟؟؟؟؟؟؟
-
شعری از عرفان نظر آهاری
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1388 19:08
دستمال کاغذی به اشک گفت: قطره قطرهات طلاست یک کم از طلای خود حراج میکنی؟ عاشقم با من ازدواج میکنی؟ اشک گفت: ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی! تو چقدر سادهای خوش خیال کاغذی! توی ازدواج ما تو مچاله میشوی چرک میشوی و تکهای زباله میشوی پس برو و بیخیال باش عاشقی کجاست! تو فقط دستمال باش! دستمال کاغذی، دلش شکست گوشهای...
-
ساسان من عشقه
پنجشنبه 24 دیماه سال 1388 12:21
یادمان باشد به دل کوزه آب که بدان سنگ شکست بستی از روی محبت بزنیم تا اگر آب در آن سینه ی پاکش ریزند آبرویش نرود یادمان باشد فردا حتماً ! ناز گل را بکشیم حق به شب بو بدهیم ونخندیم دگر به ترک های دل هر گلدان و به انگشت نخی خواهیم بست تا فراموش نگردد فردا زندگی شیرین است زندگی باید کرد و بدانیم که شبی خواهم رفت و شبی هست...
-
عاشق بدبخت
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 14:05
من فقط ساسان را دوست دارم اما فکرکنم دیگه دوستم نداره هروقت می بینمش بیشتر عاشقش میشم نظر بدین من چکار کنم ساسان فقط مال من باشه
-
کمترین سرود بوسه باشد
جمعه 24 مهرماه سال 1388 20:11
روزی که ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت روزی که کمترین سرود بوسه است روزی که هر لب ترانه ای ست تا کمترین سرود بوسه باشد روزی که توبیایی برای همیشه بیایی و مهربانی با زیبایی یکسان شود . . .